زمینی یا جایی که استعداد روییدن چمن دارد. یا چمن در آنجا بسیار است. چمن زار: تعالی اﷲ ازین شهر چمن خیز که باد اوست بر دلها فرح بیز. منیر (از آنندراج). رجوع به چمن زار شود
زمینی یا جایی که استعداد روییدن چمن دارد. یا چمن در آنجا بسیار است. چمن زار: تعالی اﷲ ازین شهر چمن خیز که باد اوست بر دلها فرح بیز. منیر (از آنندراج). رجوع به چمن زار شود
دهی از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 50 هزارگزی جنوب باختری مانه بر سر راه شوسۀ عمومی بجنورد به نردین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات است. محصولش غلات، بنشن، میوجات و پنبه. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است و راهش مالرو است. در این آبادی تربیت زنبور عسل معمول است و عسل آنجا معروف میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان سملقان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 50 هزارگزی جنوب باختری مانه بر سر راه شوسۀ عمومی بجنورد به نردین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات است. محصولش غلات، بنشن، میوجات و پنبه. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است و راهش مالرو است. در این آبادی تربیت زنبور عسل معمول است و عسل آنجا معروف میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
برگ یاسمن. (ناظم الاطباء). برگ سمن: تذروان بچنگال باز اندرون چکان از هوا بر سمن برگ خون. فردوسی. وآن قطرۀ باران که برافتد بسمن برگ چون نقطه سفیدآب بود از بر طومار. منوچهری. چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم بسمن برگ چو می خورده شود لب ستریم. منوچهری. چو از باده سرشان گرانبار شد سمن برگ هر دو چو گلنار شد. اسدی. اسیر سمن برگ شد مشک بید غراب سیه صید باز سپید. نظامی
برگ یاسمن. (ناظم الاطباء). برگ سمن: تذروان بچنگال باز اندرون چکان از هوا بر سمن برگ خون. فردوسی. وآن قطرۀ باران که برافتد بسمن برگ چون نقطه سفیدآب بود از بر طومار. منوچهری. چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم بسمن برگ چو می خورده شود لب ستریم. منوچهری. چو از باده سرشان گرانبار شد سمن برگ هر دو چو گلنار شد. اسدی. اسیر سمن برگ شد مشک بید غراب سیه صید باز سپید. نظامی
سمن بوی. معطر و خوشبو مانند یاسمن. (ناظم الاطباء) : سمن بوی و زیبارخ و ماهروی چو خورشیددیدار و چون مشک بوی. فردوسی. سمن بوی خوبان با ناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم. فردوسی. شکرشکن است یا سمن گوی من است عنبرذقن است یا سمن بوی من است. ابوالطیب مصعبی. عیشست در کنار سمن زار خواب صبح نی در کنار یار سمن بوی خوشتر است. سعدی. پریرویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد. سعدی. سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند. حافظ
سمن بوی. معطر و خوشبو مانند یاسمن. (ناظم الاطباء) : سمن بوی و زیبارخ و ماهروی چو خورشیددیدار و چون مشک بوی. فردوسی. سمن بوی خوبان با ناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم. فردوسی. شکرشکن است یا سمن گوی من است عنبرذقن است یا سمن بوی من است. ابوالطیب مصعبی. عیشست در کنار سمن زار خواب صبح نی در کنار یار سمن بوی خوشتر است. سعدی. پریرویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد. سعدی. سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند. حافظ
کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر او بوی سمن دهد، خوشبو. معطر: سمن بر ویس کرده دیده خونبار زمان هم رنگ خون آلود دینار. (ویس و رامین). سمن بر بسر اندر آورد خم سوی کاخ شد شادنزدیک جم. اسدی. تا بجهان خوشی است و کشی ای صدر خوش زی و کش با سمن بران خوش و کش. سوزنی. پرده بر روی سپیدان سمن بر ببرید ساخت از پشت سیاهان اغر بگشائید. خاقانی. صعب تغابنی بود حور حریر سینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری. خاقانی. کنیز کاروان بیرون شد از در برون برد آنچه فرمود آن سمن بر. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی
کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر او بوی سمن دهد، خوشبو. معطر: سمن بر ویس کرده دیده خونبار زمان هم رنگ خون آلود دینار. (ویس و رامین). سمن بر بسر اندر آورد خم سوی کاخ شد شادنزدیک جم. اسدی. تا بجهان خوشی است و کشی ای صدر خوش زی و کش با سمن بران خوش و کش. سوزنی. پرده بر روی سپیدان سمن بر ببرید ساخت از پشت سیاهان اغر بگشائید. خاقانی. صعب تغابنی بود حور حریر سینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمن بری. خاقانی. کنیز کاروان بیرون شد از در برون برد آنچه فرمود آن سمن بر. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی